کد مطلب:300721 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:115

اندیشه لحظات وفات


من گمان دارم كه زهرای حسابگر و حسابرس خویش، در شب مرگ یكبار دیگر هم گذشته هایش را به خاطر آورد و پرونده حیاتش را یكبار دیگر بررسی كرد:

- دوران كودكی را به خاطر آورد كه در كنار پدر بود و با دستهای كوچكش گرد و خاك از سر و روی پدر پاك می كرد و بر تنهایی پدر می گریست.

- به یاد آورد كه مرگ مادر را شاهد بود در حالی كه هنوز سن و سالی از او نگذشته بود. چهره اش به غم مرگ او، پژمرده گشت.

- به یاد آورد كه در دوران فقر علی، با او پیمان زناشویی بست و كوشید لحظه ای از رعایت حقوق او و پیمانش غافل نماند. همه جا همگان علی بود و حتی ریسمان را بر گردن او مشاهده كرد.

- به یاد آورد روزی را كه پیامبر یعنی پدرش چشم از جهان فروبست و او را در غم مرگش سوزاند. او پس از مرگ پدر، جامعه را در مسیری دیگر دید، مسیری كه خلاف هدف پیامبر بود.

- او به یاد آورد كه پیامبر آنهمه درباره اش به نیكی سفارش كرد ولی خصم جسور، به فاصله ای اندك از وفات پیامبر به او جسارت كرد، حقش را ربود و حتی بازویش را كبود و كودكش را سقط كرد.

و اینك:

چه كند؟ بی رغبتی به مردم افزون است و شوق لقای رحمت خدا


و پدر، بسیار. دل او شكسته و گرفته و نسبت به آنچه كه در جریان است معترض. می توان با روی گشاده به ملاقات خدا رفت و می توان آسوده و آرام جان داد.

ولی از سوی دیگر چهار كودك خردسال دارد. كودكانی كه هنوز مادر می خواهند و هنوز سرپرست و مراقب لازم دارند. می تواند برود، پرونده كامل است و حسابها روشن. ولی فرزندان را چه كند؟ در عین حال شوق لقای خدا و رحمت او بسیار است. سرپرستی كودكان به صورتی انجام می شود، بهتر كه برود و از این همه حق نشناسی ها راحت شود.